محل تبلیغات شما

مهندس بهنام طالبی



.به نقل از یک ایرانی :

در کشوری ماموریت داشتم، برای انجام کار بانکی در قسمتی از شهر دنبال بانک میگشتم دنبال ساختمان شیک با تابلوی زیبا بودم اولین مکان که به چشمم خورد به سمتش حرکت کردم نزدیکتر که شدم متوجه شدم که یک مدرسه است با خودم گفتم احسنت چه مدرسه ی خوبی در ذهن ناخودآگاهم دنبال مکانی شیکتر و مهمتر برای بانک میگشتم با وجود اینکه یکبار از در بانک رد شده بودم اما مجبور شدم از شخصی آدرس بانک را بگیرم که یک تابلو و ساختمان قدیمی و معمولی رو بهم نشان داد تعجب کردم کار بانکی که تموم شد طاقت نیاوردم وبه رییس بانک گفتم چرا ساختمان بانک از مدرسه ضعیفتر است؟! 
او هم تعجب کرد و توضیح داد که ما کلا هشت نفر کارمند هستیم که فقط کاغذهای رنگی (پول) رو جابجا میکنیم. 
اگر زله هم بیاید فقط هشت نفر خواهد مرد ولی در مدرسه پانصد سرمایه گرانقیمت (دانش آموز) با سی چهل استاد هستند که اگر آسیب ببینند خسارتش جبران ناپذیره.

ما بهترین ساختمانها و امکانات رو به مدرسه ها میدیم چون آینده کشورمان در مدارس ساخته میشود.

منم به فکر فرو رفتم که در کشور خودم بهترین ساختمانها برای استانداریها، فرمانداریها، شهرداریها، بانکها و. ساخته میشود؛
و مدرسه کلا فراموش شده و کلاسهای چند شیفته با چهل دانش آموز و .

آموزش زیر بنای همه مسائل است.


ﻭﻗتی ﺷﻤﺎ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺍﺑﺮﯼ ﺑﻪ ﭘﻴﮏﻧﻴﮏ ﻣﯽﺑﺮﻳﺪ، ﺁﻥﻫﺎ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﻄﻌﯽ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﻪ ﺁﻳﺎ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﺎﺭﻳﺪ ﻳﺎ ﻫﻮﺍ ﺻﺎﻑ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺑﻮﺩ؟ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻧﺘﻮﺍﻧﻴﺪ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﻄﻌﯽ ﺩﻫﻴﺪ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﻧﺎﺍﻣﻴﺪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ . ﺑﺴﻴﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺴﺎﻻﻥ ﻧﻴﺰ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻣﺮﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﺮﺯﻣﻴﻦ ﻣﻮﻋﻮﺩ ﺑﺮﺳﺎﻧﻨﺪ، ﻫﻤﻴﻦ ﻳﻘﻴﻦ ﻭ ﺍﻃﻤﻴﻨﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ . ﺗﺎ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥﻫﺎ ﻧﻴﺎﻣﻮﺯﻧﺪ ﺩﺭ ﻏﻴﺎﺏ ﺷﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﺩﻻﻳﻞ، ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺰﻧﻨﺪ، ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺪﻋﻴﺎﻥِ ﻳﻘﻴﻦ، ﮔﻤﺮﺍﻩ ﻭ ﺳﺮﮔﺮﺩﺍﻥ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﺪ ﻭ ﻳﻘﻴﻦ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻫﺒﺮﺍﻧﯽ ﻣﻄﺎﻟﺒﻪ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻳﺎ ﺟﺎﻫﻼﻧﯽ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻳﺎ ﺷﺎﺭﻻﺗﺎﻥﻫﺎﻳﯽ ﻓﺮﻳﺒﮑﺎﺭ . ﺷﺎﻳﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﺷﮏ ﻭ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺑﺎﺷﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﻓﻀﺎﻳﻞ ﺗﻮﺃﻡ ﺑﺎ ﺩﺷﻮﺍﺭﯾﯽ ﺳﺖ .

#ﺑﺮﺗﺮﺍﻧﺪ_ﺭﺍﺳﻞ

فرض کنیم اسرائیل نه ۲۵سال آینده که همین فردا صبح نابود شد، آمریکا هم دوساعت بعدش ۵۰تکه شد، اتحادیه اروپا هم جِر خورد و کشورهای مرتجع عربی هم همگی اسقاط شدند، کدام مشکل اساسی ملت ما حل میشود؟؟؟ 
بیکاری؟ فساد؟ تبعیض؟ رانت ها ؟ طمع آقازاده‌ها؟ خشکسالی؟ ریزگردها؟
التماس تفکر

قدیم‌ها یک کارگر عرب داشتم که خیلی می‌فهمید. اسمش قاسم بود. از خوزستان کوبیده بود و آمده بود تهران برای کارگری. اول‌ها ملات سیمان درست می‌کرد و می‌برد وردست اوستا تا دیوار مستراح و حمام را علم کنند. جنم داشت. بعد از چهار ماه شد همه‌کاره‌ی کارگاه. حضور و غیاب کارگرها. کنترل انبار. سفارش خرید. همه چیز. قشنگ حرف می‌زد. دایره‌ی لغات وسیعی داشت. تن صدایش هم خوب بود. شبیه آلن دلون. اما مهمترین خاصیتش همان بود که گفتم. قشنگ حرف می‌زد.

یک بار کارگر مقنی قوچانی‌مان رفت توی یک چاه شش متری که خودش کنده بود. بعد خاک آوار شد روی سرش. قاسم هم پرید به رییس کارگاه خبر داد. رییس کارگاه شدیدا ترسید. رنگش شد مثل پنیر لیقوان. حتی یادش رفت زنگ بزند آتش‌نشانی. قاسم موبایل رییس کارگاه را از روی کمرش کشید و خودش زنگ زد. گفت که کارگرمان مانده زیر آوار.  خیلی خوب و خلاصه گفت. تهش هم گفت مقنی‌مان دو تا دختر دارد. خودش هم شناسنامه ندارد. اگر بمیرد دست یتیم‌هایش به هیچ جا بند نیست. بعد قاسم رفت سر چاه تا کمک کند برای پس زدن خاک‌ها. خاک که نبود. گِل رس بود و برف یخ‌زده‌ی چهار روز مانده. تا آتش‌نشانی برسد، رسیده بودند به سر مقنی. دقیقا زیر چانه‌اش. هنوز زنده بود. اورژانس‌چی آمد و یک ماسک اکسیژن زد روی دک و پوزش. آتش‌نشان‌ها گفتند چهار ساعت طول می‌کشد تا برسند به مچ پایش و بکشندش بیرون. چهار ساعت برای چاهی که مقنی دو ساعته  و یک‌نفره کنده بودش.

بعد هم شروع کردند. همه چیز فراهم بود. آتش‌نشان بود. پرستار بود. چای گرم بود. رییس کارگاه  هم بود. فقط امید نبود. مقنی سردش بود و ناامید. قاسم رفت روی برف‌ها کنارش خوابید و شروع کرد خیلی قشنگ و آلن دلونی برایش حرف زد. حرف که نمی‌زد. لاکردار داشت برایش نقاشی می‌کرد . می‌خواست آسمان ابری زمستان دم غروب را آفتابی کند و رنگش کند. می‌خواست امید بدهد. همه می‌دانستند خاک رس و برف چهار روزه چقدر سرد است. مخصوصا اگر قرار باشد چهار ساعت لای آن باشی. دو تا دختر فسقلی هم توی قوچان داشته باشی. بی‌شناسنامه. اما قاسم  کارش را خوب بلد بود. خوب می‌دانست کلمات منبع لایتناهی انرژی و امیدند. اگر درست مصرف‌شان کند. چهارساعت تمام ماند کنار مقنی و ریز ریز دنیای خاکستری و واقعی دور و برش را برایش رنگ کرد. آبی. سبز. قرمز. امید را گاماس گاماس تزریق کرد زیر پوستش. چهار ساعت تمام. مقنی زنده ماند. بیشتر هم به همت قاسم زنده ماند.

آدم‌ها همه توی زندگی یک قاسم می‌خواهند برای خودشان. زندگی از ازل تا ابد خاکستری بوده و هست. فقط این وسط یکی باید باشد که به دروغ هم که شده رنگ بپاشد روی این همه ابر خاکستری. اصلا دروغ خیلی هم چیز بدی نیست. دروغ گاهی وقت‌ها منشا امید است. امید هم منشا ماندگاری. یکی باید باشد که رنگی کند دنیا را. کلمه‌ها را قشنگ مصرف کند و شیاف‌شان کند به آدم. رمز زنده ماندن زیر آوار زندگی فقط کلمات هستند. کلمات را قبل از انقضا، درست مصرف کنید. قاسم زندگی‌تان را پیدا کنید!


عاشیق محمدعلی محمودی: اگر یک‌بار دیگر در ایران به دنیا بیایم، سراغ موسیقی نمی‌روم

:small_blue_diamond:عاشیق محمدعلی محمودی، نوازنده و موسیقی‌دان اهل آذربایجان غربی در گفت‌وگو با ایلنا با اشاره به وضع نامناسب مالی هنرمندان عرصه موسیقی به ویژه بعد از شیوع کرونا اشار کرده است.

:small_blue_diamond:او در این مصاحبه گفت: به خدا قسم اگر یک‌بار دیگر در این کشور به دنیا بیایم دیگر به سراغ هنر و موسیقی نخواهم رفت و شغل دیگری را برمی‌گزینم. من هنرمندی بین‌المللی بودم و به دلیل علاقه و عشق به مملکتم مهاجرت نکردم، وگرنه می‌توانستم از ایران بروم و بارها از من خواستند که بروم. با خودم می‌گفتم اگر قرار است افتخاری کسب کنم آن افتخار برای مردم سرزمینم باشد.»

:small_blue_diamond:محمودی افزود: شاید باور نکنید اما قسم می‌خورم که پس از ده سال در عید قربان امسال گوشت خورده‌ام. سال‌هاست لباس‌های کهنه‌ می‌پوشم. دقیقا به مدت سه سال دندان در دهان نداشتم زیرا نمی‌توانستم برای درمان مبلغی هزینه کنم. به طور واضح بگویم که عاقبت یک هنرمند و عاشق در کشور ما همین است.»

:small_blue_diamond:به گزارش ایرنا، این هنرمند که اهل نقده است،۱۸۰ کاست موسیقی عاشیقی ضبط کرده، ۶۰۰ قطعه شعر سروده و در ۲ فیلم سینمایی نقش‌آفرینی کرده‌است.


آخرین جستجو ها

عشق 1 طرفه Lawrence's page اهل البیت علیهم السّلام cuetocsotho poweroflove terppasmewa جادوی انتظار این وبلاگ برای عاشق ترین بابایی ودخملی دنیاست. اصفهان گروه آموزشی دین و زندگی استعدادهای درخشان کهگیلویه (دهدشت)99-98